این دنیا کثیفه پارت : { ۱۴ }
گوجو با لحن خماری گفت " ساکت باش "
میا با لحن عصبی گفت" میشه ماشین رو نگه دارین گوجو سان ؟ "
گوجو پاش روی پدال گاز فشار داد و گفت" نه نمیشه "
میا دوباره گفت " لطفا ماشین رو نگه دارین "
گوجو فریاد زد " دو دقیقه خفه شو! "
میا گفت " چرا اینطوری میکنی؟ "
گوجو گفت " لازم نیست بدونی "
میا با عصبانیت گفت " مگه من چیکارت کردم؟! ماشین لعنتی رو نگه دار !! "
گوجو سریع ماشین رو نگه داشت و گفت " مگه نمیگم خفه شو ؟!"
میا از ماشین پیاده شد و گفت " لعنتی! "
گوجو دست میا رو گرفت و چسبوندش به بدنه ماشین و بلاخره اون رو حس کرد .. اون لذت رو گرفت .
گوجو بعد از چند دقیقه از میا فاصله گرفت و گفت " خیلی دوستت دارم .. من .. هزاران بار تو سکانس های تمام فیلم هام به صد ها نفر
گفتم که دوستشون دارم ولی .. نمیدونستم انقدر سخته که به کسی که عاشقی اعتراف کنی .. نمی دونستم گفتم این ۹ کلمه انقدر سخته ... ولی بلاخره راحت شدم . "
میا گونه هاش رنگ گرفته بود و گفت " چی."
گوجو لبخندی شیرین زد و گفت " اره .. خیلی دوستت دارم .. تو هم من رو دوست داری ؟"
میا نمیدونست چی بگه ..
دروغ نبود ولی.. میا هم گوجو رو دوست داشت.
میا تا خواست جوابی بده ، گوجو از شدت مست بودن بیهوش شد .
میا بازوی گوجو رو گرفت به سختی گوجو رو داخل ماشین خوابوند و رانندگی کرد.
با این وضع ، میا نمیتونست گوجو رو ببره خونه پیش بچه ، پس تصمیم گرفت ببرتش خونه خودش .
بعد از چند دقیقه رسیدند .
میا دستش رو زیر بازوی گوجو حلقه کرد و قدم به قدم بردش سمت آسانسور.
وقتی به خونه رسیدند میا ، گوجو روی تخت گذاشت و کت سفید رنگی که تن گوجو بود رو در اورد تا راحت تر بخوابه .
از اتاق اومد بیرون و روی کاناپه دراز کشید و چشم های ابی رنگش رو بست و خوابید .
{♡}
میا با لحن عصبی گفت" میشه ماشین رو نگه دارین گوجو سان ؟ "
گوجو پاش روی پدال گاز فشار داد و گفت" نه نمیشه "
میا دوباره گفت " لطفا ماشین رو نگه دارین "
گوجو فریاد زد " دو دقیقه خفه شو! "
میا گفت " چرا اینطوری میکنی؟ "
گوجو گفت " لازم نیست بدونی "
میا با عصبانیت گفت " مگه من چیکارت کردم؟! ماشین لعنتی رو نگه دار !! "
گوجو سریع ماشین رو نگه داشت و گفت " مگه نمیگم خفه شو ؟!"
میا از ماشین پیاده شد و گفت " لعنتی! "
گوجو دست میا رو گرفت و چسبوندش به بدنه ماشین و بلاخره اون رو حس کرد .. اون لذت رو گرفت .
گوجو بعد از چند دقیقه از میا فاصله گرفت و گفت " خیلی دوستت دارم .. من .. هزاران بار تو سکانس های تمام فیلم هام به صد ها نفر
گفتم که دوستشون دارم ولی .. نمیدونستم انقدر سخته که به کسی که عاشقی اعتراف کنی .. نمی دونستم گفتم این ۹ کلمه انقدر سخته ... ولی بلاخره راحت شدم . "
میا گونه هاش رنگ گرفته بود و گفت " چی."
گوجو لبخندی شیرین زد و گفت " اره .. خیلی دوستت دارم .. تو هم من رو دوست داری ؟"
میا نمیدونست چی بگه ..
دروغ نبود ولی.. میا هم گوجو رو دوست داشت.
میا تا خواست جوابی بده ، گوجو از شدت مست بودن بیهوش شد .
میا بازوی گوجو رو گرفت به سختی گوجو رو داخل ماشین خوابوند و رانندگی کرد.
با این وضع ، میا نمیتونست گوجو رو ببره خونه پیش بچه ، پس تصمیم گرفت ببرتش خونه خودش .
بعد از چند دقیقه رسیدند .
میا دستش رو زیر بازوی گوجو حلقه کرد و قدم به قدم بردش سمت آسانسور.
وقتی به خونه رسیدند میا ، گوجو روی تخت گذاشت و کت سفید رنگی که تن گوجو بود رو در اورد تا راحت تر بخوابه .
از اتاق اومد بیرون و روی کاناپه دراز کشید و چشم های ابی رنگش رو بست و خوابید .
{♡}
۶.۳k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.